(شعر مست و هوشیار / شاعر پروین اعتصامی)
(محتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت)
(مست گفت:ای دوست این پیراهن است افسار نیست)
&&&&&&&&&&&&&
(گفت : مستی زان سبب افتان و خیزان میروی)
(گفت:جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست)
&&&&&&&&&&&&
(گفت:می باید تو را تا خانه ی قاضی برم)
(گفت:رو،صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست)
&&&&&&&&&&
(گفت:نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم)
(گفت:والی از کجا در خانه خمار نیست)
&&&&&&&&&&&
(گفت:تا داروغه راگوییم در مسجد بخواب)
(گفت:مسجد خوابگاه مردم بد کار نیست)
&&&&&&&&&&&&
(گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان)
(گفت:کار شعر کار درهم و دینار نیست)
&&&&&&&&&&&
(گفت:از بهر غرامت،جامه ات بیرون کنم)
(گفت:پوسیده است،جز نقشی ز تارو پود نیست)
&&&&&&&&&&
(گفت:آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه)
(گفت:در سر عقل باید،بی کلاهی عار نیست)
&&&&&&&&&
(گفت:می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی)
(گفت ای بیهوده گو! حرف کم و بسیار نیست)
&&&&&&&&&
(گفت:باید حد زند هوشیار هشیار مردم،مست را)
(گفت: هوشیاری بیار اینجا کسی هوشیار نیست)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: